جدول جو
جدول جو

معنی غیرت کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

غیرت کشیدن(دِ رَ تَ)
تعصب و اندیشۀ کسی را داشتن:
میکشد غیرت هفتاد و دو ملت صائب
هرکه چون اهل خرابات ز خوش مشربهاست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غیرت کشیدن
تعصب کسی را کشیدن
تصویری از غیرت کشیدن
تصویر غیرت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیه کشیدن
تصویر غیه کشیدن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت کشیدن
تصویر صورت کشیدن
صورت کردن، تصویر ساختن، نقاشی کردن، پنداشتن، تصور کردن، چیزی را خلاف واقع نمودن، گزارش دروغ دادن، ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
درد گرفتن عضوی از بدن به حالتی که انگار سوزن در آن فرو می کنند، تیراندازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فِ تَ)
هرت کردن. هرت. رجوع به هرت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَکْ کُ کَ دَ)
امتداد. به درازا کشیدن. ادامه یافتن. زمان بسیار گرفتن، صحبت آن دودیر کشید. (یادداشت مؤلف) : دیگر روز با من خالی داشت این خلوت دیری بکشید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ کَ دَ)
در تداول عوام، صوتی خاص از گلو بیرون کردن، مانند آواز اکراد و الوار در اول حمله به دشمن، و مانند آواز زنان در عروسی. آواز درآوردن زنان برای استمداد. رجوع به غیو و غیه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ)
تمام و کامل کشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). کامل کشیدن کمان. (از تاج العروس). اغراق. رجوع به غرق شود
لغت نامه دهخدا
(طِ کَ دَ)
حسرت خوردن:
نه تنها شانه حسرت میکشد از تار گیسویش
دل آئینه هم داغ است از محرومی رویش.
فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ گِ رِ تَ)
دور از وطن بودن. غربت دیدن. غربت کردن. رجوع به غربت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شُ دَ)
حمل غنیمت. برداشتن و نگاه داشتن غنیمت. رجوع به غنیمت و غنیمت کش شود:
غنیمت کشان بر در شهریار
غنیمت کشیدند بیش از شمار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ رَدَ)
سختی کشیدن. تحمل سختی و دشواری کردن:
می کشد عسرت هفتادودو ملت صائب
هرکه چون اهل خرابات ز خوش مشربهاست.
صائب (از آنندراج).
هرچند کشی ز فاقه عسرت
از خلق مگیر غیر عزلت.
درویش واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا شِ / شُ مَ / مُ دَ)
عکس کشیدن. تصویر کشیدن. نقاشی. رجوع به صورت برکشیدن، صورت برداشتن و صورت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ /خَ بَ دَ)
دانه یا گیاه یا مغزی چون بادام را کوفته یا پخته و در کرباس کرده فشردن و بیرون کردن عصارۀ آن. (یادداشت مؤلف) ، شیرۀ تریاک استعمال کردن. صرف کردن شیرۀ تریاک یا بلعیدن دود آن. سوختۀ تریاک کشیدن. تدخین شیرۀ تریاک. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیره کش و شیره کشی شود، نقاوه و نخبه و لب ّ و خلاصۀ مطلبی را برآوردن
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ / لِ کَ دَ)
درد کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن. درد تندی که در قسمتی باریک از تن، از جائی شروع شده بجائی ختم شود: انگشتم تا بیخ بغلم تیر می کشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) :
چسان ز درد چنین می توان مسلم جست
کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرت کشیدن
تصویر هرت کشیدن
بالاکشیدن موادمایع (یامواد غلیظ تر مانندآش) دردهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیه کشیدن
تصویر غیه کشیدن
آواز بلند برآوردن در عزا و عروسی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرق کشیدن
تصویر غرق کشیدن
تمام و کامل کشیدن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
درد گرفتن اعضای بدن چنانکه گویی سوزنی درآن فرو میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیمت کشیدن
تصویر غنیمت کشیدن
برداشتن و نگاهداشتن غنیمت حمل غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربت کشیدن
تصویر غربت کشیدن
به غربت رفتن جلای وطن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت کشیدن
تصویر صورت کشیدن
تصویر کشیدن نقاشی کردن، عکاسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
((کِ دَ))
درد گرفتن عضوی از بدن انگار که سوزنی در آن فرو می کنند
فرهنگ فارسی معین
تاسف داشتن، متاسف بودن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد